ما را از شیطان نجات بده لطفا
سلام به دوستای گلم....عزیزای خوشکلم...خوب...داشتم عین این گوشی ندیده ها با داداش جان مانی اسمس بازی میکردم...هم اسمس میدادم هم میگرفتم ..هم راه میرفتم....خوب...بعد همینجور که سرم توی گوشی بود...ضرت...سرم خورد به شاخه یه درخت...نمیدونم شایدم شاخه خورد به سرم...کلا من و طبیعت با هم نداریم..شوخی داریم با هم...بهرحال...داشتم ادامه اسمس میدادم...که داداش جان مانی اسمس داد..(عوضی آشغال خودتی مگه من چیکارت کردم؟؟)...بعد اسمس دادم..(چت شد یوهو؟تو که الان حالت خوب بود)...جواب داد(اسمس قبلی خودتو نگا کن ببین چی نوشتی نکبت)...وا...بعد وقتی برگشتم به اسمس قبلی خودم...دیدم نوشتم...(باشه حتما خودمو میرسونم آخ آشغال عوضی تقصیر تو بود)...منم با شما موافقم...موقعی که سرم خورد به شاخه درخت افکار درونیمو اسمس کردم........حواس نداریم که..اونوقت هی میگن درس بخون دکتر مهندس شو...والله.و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید........پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.......هانی هستم..............مرسی
نظرات شما عزیزان:
|