سلام به همگی...امسال مارمضون زنعموجان خیلی روزه نگرفتنمو به رخم میکشید...منو هم همش با کفارقریش مقایسه میکرد....کارهمیششه...آخه خدایی نمیتونم روزه بگیرم...خلاصه زنعموجان بدجوری منو چلنج(chaleng)کرده بود...بالاخره قرار شد سر کمربند قهرمانی دبلیودبلیو ایی مسابقه بدم...یعنی من باید یه روز از ماه رمضون رو به انتخاب خودم روزه میگرفتم..ببینن میتونم یا نمیتونم...منم برای روزه گرفتن روز شهادت مولاعلی رو انتخاب کردم...اونام قبول کردن..خوب...سحری که خوردم...هیچ...گذشت گذشت گذشت...تاموقه افطار...بعدکه دم افطار همه خونواده بهم روزه قبول و قبول باشه و آفرین و احسنت ونشان شجاعت و مدال افتخار و اینا بهم میدادن منم کیفولم میومد...عموجان پرسید(خوب روزه چطور بود؟گرسنگی وتشنگی رو چطور تحمل کردی؟)منم گفتم(یه کم سخت بود..ولی تحمل کردم..فقط سر ظهر یه لیوان آب و دوتا زولبیا خوردم دیگه هیچی بخدا بقیش روزه بودم)...همه ساکت شدن..اصلا فک کنم صدای تلوزیونم قطع شد...براحتی میتونستم سایه سیاه ناامیدی رو توی نگاه اونا ببینم...یعنی تا نصفه شب هیچکدومشون یه کلمه هم بام حرف نزدن...حالا دادامانی میگه باید شصت و هشتا گرسنه رو اطعام کنی تازه باید با قاشق غذا بزاری دهنشون...وگرنه تشریفتو میبری جهنم...وای..نمیخام برم جهنم...حالا شصتادتا گرسنه از کجاپیدا کنم....ولی آخه منکه بجز اون زولبیا و آب دیگه بقیش روزه بودم تازه هیشکیو هم اذیت نکرده بودم بخدا.....بهرحال.....قربون حال معنویت برم..ربنا...بوس بوس.........(هرکس روز عید فطر روزه بگیرد خر است)...................................هانی هستم ............مرسی...
نظرات شما عزیزان:
|