ما را از شیطان نجات بده
سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....میخوام یه داستان از زندگی بیل گیتز ثروتمندترین مرد دنیا براتون بنویسم....
روزی بیل گیتز ثروتمندترین مرد دنیا از کوچه ای میگذشت...در این هنگام یک مرد بزرگ جثه به وی تنه زد...بیل گیتز به زحمت تعادل خودش را حفظ کرد و خطاب به ان مرد بزرگ جثه گفت(آقای محترم دلیل تنه زدن شما به من چه بود؟)...مرد بزرگ جثه با پر رویی گفت(گردنم کلفت است عشقم کشیده به شما تنه بزنم)...بیل گیتز ثروتمندترین مرد دنیا خطاب به وی گفت(شما خیلی بی جا کردید ..گوه خوردید آقای محترم..من خودم بچه جنوب شهرم...الان میزنم لهت میکنم)...هان؟؟...چیه؟؟...چرا اینطوری نگاه میکنید؟؟؟...مگر قرار است هرکس معروف بود یا پولدار بود راه به راه بیاید و حرف حکیمانه برای ملت بزند؟؟...اصلا چه معنی دارد...شما خودتان خوشتان می اید وختی معروف شدید یا خیلی پولدار شدید همه اش از این و ان متلک بخورید ...تنه بخورید...و...فقط حرف حکیمانه بزنید؟؟؟....جیکتان هم درنیاید؟؟...خلاصه...بیل گیتز ثروتمندترین مرد جهان عینکش را درآورد و با آن مرد بزرگ جثه درگیر شد ...دبزن...بخور...یکی این میزد یکی آن....بیل گیتز سوت بلبلی زد و دوستانش ریختند توی منطقه آن مرد بزرگ جثه هم زنگ زد بروبچ ریختند انجا یک دعوایی شد اون سرش ناپیدا....چوب کشی شد..چاقو کشی شد....کلی هم شیشه شکسته شد...زنگ زدند صدوده...پلیس ریخت انجا وچندتایشان را گرفتند...بیشتر رفیقهای بیل گیتز ثروتمندترین مردجهان و آن مرد بزرگ جثه سابقه دار بودند.....خلاصه یک خرتوخری شد که نگو........و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..........ادامه مطلب......هانی هستم.......مرسی
ادامه مطلب
|